نمی توانم بگویم(از ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

نمی توانم بگویم

چیزی را که تو خود می دانی


نمی توانم بگویم

چیزی را که پیداست


نمی توانم بگویم

چیزی را که سر به ابتذال بیان فرود نمی آورد


نمی توانم بگویم

چیزی را که با سکوت معنا می شود


نمی توانم بگویم

چیزی را که

شاید

شاید

شاید

بر سر گورم بتوان گریست..

 


برچسب‌ها: ابتذال بیانسکوتشعر نو فارسی
[ یک شنبه 15 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

یک وحشی می خواهم.. یک وحشی..

که مرا از این اهلی بودن نجات دهد..

راهی به دوردست های ابهام و کران های بکر ناگفته ها بنماید..

آن بگوید که نشنیده ام گرچه اندیشیده باشم..

یک وحشی می خواهم

که زبان مسخ بشری را نفهمد..

خدا را نام ننهاده زندگی کند..

صداقت را نام ننهاده زندگی کند..

پاکی را نشناخته زندگی کند و عشق را..

و عشق را.. و عشق را

یک وحشی می خواهم..


برچسب‌ها: عشقوحشیابهام
[ چهار شنبه 11 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تا کنون چند بار دوستان، لینکی رو برای دانلود موزیک وبلاگ درخواست کردن که در پاسخ به این عزیزان در پایین این لینک رو قرار دادم:

wdl.persiangig.com/pages/download/


برچسب‌ها: پراکنده هااپرا
[ یک شنبه 8 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سکوت آهنگی جاودان است.. همان که پیش از همگان بوده و از پس آنان نیز خواهد بود..

(ش ش شب)


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 3 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اگر بر زندگیم نقطه ی پایان نمی گذارم؛ ترسم از مرگ نیست. ترسم از این است که اگر بار سنگین اندوهم را بر زمین ننهاده بمیرم؛ سنگینی این رنج عظیم تا ابد بر روح احتمالیم باقی بماند..


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

هنوز نفسی هست با این امید که شاید فریاد رسی هست..


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 22 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اینکه از هر طرف که بروی به دیوارهای دیدنی و نادیدنی برخورد کنی،

اینکه آزادی و گستردگی دریا را فرا چشم آری ولی سهم تو از آن فقط اندکی جنبیدن باشد،

اینکه تنفس کنی در فضایی که آکنده از بازدم های مسموم خود و همچون خودان دیگر است

و اینکه محکوم باشی به تکرار و تکرار و تکرار..

ای دوست!

من اینسان زیستن را زندگی آکواریومی نامیده ام!


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سکوت

 سرشار از سخنان ناگفته است
و حرکات نا کرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده..

 


برچسب‌ها: نکته هاکمدی واژه ها
[ جمعه 11 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

« زن همسایه تنش را می فروشد من کتاب های قدیمی ام را..

بین ما فاصله زیاد نیست... هر دو مجبوریم.. »

 چه کسی این را گفته نمی دانم. ولی می دانم که این قانونِ نانوشته ی بازار امروز زندگی، در این دیار است..

 


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ چهار شنبه 9 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

گاهی چنان تنهایم که سایه ام شبیه خدا می شود..


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 8 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سلام خدا / با اینکه دیگه هیچ اعتقادی به وجود پر برکت!!! تو ندارم ولی باز هم مثل همیشه میخوام با تو حرف بزنم / نمی دونم چرا!! شاید برای اینکه تو بیکار ترین موجودی هستی که من می شناسم

می دونی چیه؟ من دیگه خسته شدم / یعنی ما هممون دیگه خسته شدیم

ما گرسنمونه/ ما سردمونه/ غذا میخوایم/ جای گرم میخوایم

امشب یه شب سرد زمستونیه / بابا وقتی از در خونه اومد تو باز هم مثل همیشه زود رفت تا بخوابه ، سراغ غذا نرفت چون می دونست اجاق خالیه

بابا این روز ها تا از سر کار میاد خونه از ترس اینکه بهش نگیم فلان چیزرو میخوایم زود خودشو میزنه به خواب / آخه بابا خیلی غرور داره ، نمی تونه بمون بگه ندارم

داداش هنوز تو خیابونا دنبال آدم پولدارا میگرده / داداش شغل نسبتا خوبی داره از آدمای بالا شهری یواشکی بدون اینکه خودشون متوجه بشن پول قرض می گیره ولی دیگه بهشون پس نمی ده ، آخه دیگه پیداشون نمی کنه

داداش داره پولاشو جمع میکنه تا عید با دوستاش بره شمال / میگه جای خیلی قشنگیه ، مثل بهشت می مونه ، هم سبزه هم آبی

راستی یادم رفت بگم آبجی معمولا شب نمیاد خونه آخه اون شبها تا صبح کار میکنه ، صبح ها تا عصر می خوابه ، عصر ها هم میره دنبال مشتری / اون دیگه واسه خودش کار میکنه / قبلا با یه خانمی کار میکرد که بهش می گفت خاله

آبجی میخواد پولاشو جمع کنه بره دبی ، می گه اونجا بیشتر قدر ماها رو می دونن

ساعت از 10 گذشته ولی هنوز مامان داره واسه اون خانمه که یه دونه از اون ماشینای با کلاس داره و همیشه مامان میره خونشون کمکش کنه تا خونشو تمیز کنه سبزی خرد میکنه / اخه اون خانمه فردا مهمون داره ، مامان باید دوباره بره خونشون

تلویزیون همینجوری داره واسه خودش اخبار نشون می ده / یه عالمه آدم ریختن تو خیابونا داد میزنن:یه چیز هسته ای حق مسلم ماست

من مطمئنم که اونام گرسنشونه

ولی نمیدونم این چه ربطی داره به گرسنگیشون

ولی لابد اون چیز هسته ای هم یه چیزی مثل تخم مرغ می مونه ولی از نوع هسته داره شه

خدایا هنوز بیداری؟ یا مثل همیشه وسط حرفهای من خوابت برده؟

دلم واسه تو هم می سوزه ، آخه تو هم دیگه نمی تونی کاری بکنی

تو هم هر وقت ما بنده ها ازت یه چیزی بخوایم ، مثل بابا از رو شرمندگی چشماتو می بندی و خودتو می زنی به خواب

اصلا تو هم بخواب ، من خودم یه روزی بزرگ میشم / از تو هم بزرگتر ، درسامو میخونم میرم دکتر میشم، اونوقت پولامو جمع میکنم / اونوقت واسه همه ی آدما نون می خرم اگه پولم اضافه اومد یکی دیگه هم براشون میخرم ، تا یکیشو بخورن ، یکیشو بذارن تو سفره هاشون / آخه بابا میگه اون قدیما تو سفره ی همه ی آدما نون بوده

بابا میگه اون قدیما بابا ها واسه بچه ها نون میاوردن / خواهرها شبها تو خونه های خودشون میخوابیدن / داداش ها تو مغازه ها کار میکردن نه تو خیابونا

بابا میگه اون قدیما شبها کسی گرسنه نمیخوابید

اون آقا تو اخبار داره میگه امروز کار لوله کشی گاز به ارمنستان تموم شده / یعنی ما میخوایم به اونا گاز بفروشیم اونا به ما نون بدن ؟؟؟

منبع: cloob.com

 

 


برچسب‌ها: نقد طنز کمدی واژه ها دردنوشته ها
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]


برچسب‌ها: عکسپراکنده ها
[ یک شنبه 23 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

هرگز نخواهم کوشید که دیگران را از احساسم آگاه سازم. چرا که گفتن نوشتن ابتذالی بیش نیست. و لغات را توانایی آن نیست که بگویند در این لحظه من چیستم.. آه از این مغاک هولناکی که لاجرم باید آن را پذیرفت..

 

 


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ دو شنبه 10 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.. این دردها را نمی شود به کسی گفت...


صادق هدایت (تنهایی که عطای زندگی را به لقایش بخشید)

 

 


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ دو شنبه 10 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سخنانی هست که نمی توان به کس گفت مگر به دوستان، سخنانی هست که نمی توان به کس گفت حتی به دوستان،

و سخنانی هست که نمی توان به کس گفت حتی به خویش..

داستایوسکی(؟)

 


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ دو شنبه 10 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چه نومیدانه، در جزیره ی دوردست تنهایی خویش، به انتظار کشتی نجات عشق، آتش برافروخته ام..


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ دو شنبه 26 دی 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب